خاطرات یک سمپادی

 

پدر و دختر جوگیر (عکس متحرک)

تا لود شدن تصویر شکیبا باشید

پدر و دختر جوگیر (عکس متحرک)


tags:
چهار شنبه 25 / 10 / 1391برچسب:, | 22:49 | فرناز جونی |

 

 

 

به يارو مي گن مي دوني چرا روي خيابون ولي عصر اين اسمو گذاشتن ؟

 

مي گه:چون صبح و ظهر هيچ خبري نيست ولي عصرررررر بيا ببين چه خبر


tags:
چهار شنبه 25 / 10 / 1391برچسب:, | 22:47 | فرناز جونی |

ترجیح میدم پول سیگاری رو بدم که صادقانه روش نوشته: سرطان زا ؛ تا پول آبمیوه ای رو که روش به دروغ نوشته: 100% طبیعی


tags:
چهار شنبه 25 / 10 / 1391برچسب:, | 22:47 | فرناز جونی |

 

 


 

tags:
چهار شنبه 25 / 10 / 1391برچسب:, | 22:46 | فرناز جونی |

رئيس جمهور آمريکا داشت با نخست وزير انگليس صحبت مي کرد. يکي از مهمانان جلو آمد و پرسيد شما داريد در باره چي صحبت مي کنيد؟ رئيس جمهور آمريکا جواب داد ما داريم برنامه  جنگ جهاني سوم را مي ريزيم. مي خواهيم 14 ميليون نفر را، به علاوه ي يک دندانپزشک بکشيم. مهمان گيج شد و پرسيد: چرا مي خواهيد يک دندانپزشک را بکشيد؟ رئيس جمهور رو به نخست وزير انگليس کرد و گفت: نگفتم؟ هيچ کس در مورد اون 14 ميليون سوالي نمي کنه !


tags:
چهار شنبه 25 / 10 / 1391برچسب:, | 22:43 | فرناز جونی |

 

جدیدا هات داگ رو اینجوری مینویسن یاد بگیرید!

مگه میشه؟؟؟شهر قمو اینکارااااااااااا!!!!!!!!!!!

ای وااااای آقا زشته ! درست وایسا خب....

ووووووووووووووووویی حالم بد شد...


tags:
چهار شنبه 25 / 10 / 1391برچسب:, | 22:41 | فرناز جونی |

مردی متوجه شد که گوش همسرش سنگین شده و شنوایی اش کم شده است…

به نظرش رسید که همسرش باید سمعک بگذارد ولی نمی دانست این موضوع را چگونه با او درمیان بگذارد.
به این خاطر، نزد دکتر خانوادگی شان رفت و مشکل را با او درمیان گذاشت.
دکتر گفت: برای اینکه بتوانی دقیقتر به من بگویی که میزان ناشنوایی همسرت چقدر است، آزمایش ساده ای وجود دارد. این کار را انجام بده و جوابش را به من بگو…

« ابتدا در فاصله ۴ متری او بایست و با صدای معمولی، مطلبی را به او بگو. اگر نشنید، همین کار را در فاصله ۳ متری تکرار کن. بعد در ۲ متری و به همین ترتیب تا بالاخره جواب بدهد. »

آن شب همسر آن مرد در آشپزخانه سرگرم تهیه شام بود و خود او در اتاق پذیرایی نشسته بود. مرد به خودش گفت: الان فاصله ما حدود ۴ متر است. بگذار امتحان کنم.

سپس با صدای معمولی از همسرش پرسید:

« عزیزم ، شام چی داریم؟ »

جوابی نشنید بعد بلند شد و یک متر به جلوتر به سمت آشپزخانه رفت و همان سوال را دوباره پرسید و باز هم جوابی نشنید. بازهم جلوتر رفت و به درب آشپزخانه رسید. سوالش را تکرار کرد و بازهم جوابی نشنید. این بار جلوتر رفت و درست از پشت همسرش گفت:

« عزیزم شام چی داریم؟ »

و همسرش گفت:

« مگه کری؟! » برای چهارمین بار میگم: « خوراک مرغ » !!


tags:
چهار شنبه 25 / 10 / 1391برچسب:, | 22:39 | فرناز جونی |

 

واقعا واسه آیفون باید فرهنگ سازی بشه ... میپرسی کیه ؟ میگه بازکن یا میگه منم ... خب برادر من دارم ازت سوال میپرسم قشنگ گوش کن بعد جواب بده میدونم تویی ... میدونم زنگ زدی تا درو باز کنم خب دارم میپرسم کی هستی آخه لا مصب ... حالا درسته بعضی وقتا ما هم میگیم الو ولی تو کارت با ما نباشه ...


tags:
چهار شنبه 25 / 10 / 1391برچسب:, | 22:37 | فرناز جونی |

 

معلم پسرک را صدا زد تا انشایش را با موضوع علم بهتر است یا ثروت بخواند،

پسرک با صدای لرزان گفت ننوشته ام،

معلم او را باخط کش چوبی تنبیه کرد،

پسرک در حالی که دستای قرمز و باد کرده اش را به هم میمالید زیر لب گفت:

آری ثروت بهتر است چون اگر داشتم دفتری می خریدم و انشایم را می نوشتم...


tags:
چهار شنبه 25 / 10 / 1391برچسب:, | 22:37 | فرناز جونی |

 

از بزرگ ترین دوراهی های زندگی وقتیه که نمیدونی در شیشه ایه جلوتو باید بکشی یا فشاربدی ...

 

 


tags:
چهار شنبه 25 / 10 / 1391برچسب:, | 22:36 | فرناز جونی |
Shik Them