خاطرات یک سمپادی
tags:

tags:

هیچ چیز تو بچگیم به اندازه ی در رفتن زنجیره دوچرخم حالمو نمیگرفت....
tags:

tags:

در مطب دکتر به شدت به صدا درآمد.دکتر گفت:درو شکستی بیا تو!
در باز شد و دختر کوچولوی نه ساله ای که خیلی پریشان بود به طرف دکتر دوید ودرحالی که نفس نفس میزد گفت:آقای دکتر،مادرم!و ادامه داد:التماس میکنم با من بیاید!مادرم خیلی مریض است.
دکترگفت:باید مادرت را اینجا بیاوری من برای ویزیت به خانه ی کسی نمیروم.
دختر گفت:ولی من نمی توانم.اگر شما نیایید او میمیرد! و اشک از چشمانش سرازیر شد.
دل دکتر به رحم آمدو تصمیم گرفت همراه او برود.دختر دکتر را به طرف خانه راهنمایی کرد،جایی که مادر بیمارش در رختخواب افتاده بود.
دکتر شروع به معاینه کرد و توانست با آمپول و قرص تب اورا پایین آورد و نجاتش دهد.او تمام طول شب را بر بالین زن ماند،تا صبح که علایم بهبود در او دیده شد.زن به سختی چشمانش را باز کرد و از دکتر به خاطر کاری که کرده بود تشکر کرد.دکتر به او گفت:باید از دخترت تشکر کنی.اگر او نبود حتما میمردی!
مادر با تعجب گفت:ولی دکتر دختر من سه سال است که از دنیا رفته وبه عکس بالای تختش اشاره کرد.
پاهای دکتر از دیدن عکس روی دیوار سست شد.این همان دختر بود!فرشته ای کوچک و زیبا!!!
tags:

مگه نمیگن مدرسه خونه دوم آدمه؟
به خدا ما تو خونمون با شلوار راحتی میگردیم و لم میدیم ولی نمیدونم چرا تو مدرسه وقتی شلوار راحتی میپوشی میگن مگه اینجا خونه خالس؟
خونه خودمونه میخوایم توش اینجوری بگردیم.مگه نه؟
تازه وقتی رو درو دیواراش یه چیزی مینویسیم میگن شما تو خونه خودتونم رو درو دیواراش یادگاری مینویسین؟
دیگه من چی بگم به اینا تکلیفشون با خودشونم مشخص نیست!
tags:

این آمبولانسای بهشت زهرا که میندازن تو خط ویژه و آژیر کشون میرن هدفشون چیه؟
.
.
.
1-اون مرحوم دیرش شده؟
2-عزرائیل پشت فرمونه؟
3- دارن یکی رو میبرن بکشن؟
tags:
