خاطرات یک سمپادی

‎12 ماه گذشت، سیصد و شصت وخورده ای روز...
تو هر ثانیه ش یه اتفاقی یه گوشه این دنیای بزرگ افتاد
یه سریا به دنیا اومدن، یه سریا از این دنیا رفتن
یه سریا دل بستن، یه سریا دل کندن...
بعضیا دلشون شکست، بعضیا دل شیکوندن
خیلیا با یکی جفت شدن، خیلیا جفتشون تنهاشون گذاشت
بعضیا با یه حس مشترک، دوستای جدید پیدا کردن
بعضیا با یه سوء تفاهم دوستاشونو از دست دادن.
با هم خندیدیم، به هم خندیدیم! خنده یه سریا به قیمت اشکای یه سری دیگه تموم شد!
رفتیم، اومدیم، قهر کردیم، آشتی کردیم، خندیدیم، بغض کردیم، غصه خوردیم، شادی کردیم
می خوام بگم زندگیمون رفت، چه با میل و خواسته مون و چه برخلاف آرزوهامون
سه روز مونده تا یه سیصد و شصت و پنج روز دیگه رو شروع کنیم
بشینیم یه حساب سرانگشتی بکنیم ببینیم با خودمون چند چندیم...



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:


tags:
چهار شنبه 28 / 12 / 1391برچسب:, | 21:52 | فرناز جونی |
Shik Them