خاطرات یک سمپادی
تو تاکسی نشسته بودم بعد دیدم دختر بغل دستی هی میگه چی؟چی؟
بعد که رفت گفتم این چرا چی چی میرد راننده گفت هیچی بابا داش عطسه می کرد
نظرات شما عزیزان:
tags:

خاطرات یک سمپادی
تو تاکسی نشسته بودم بعد دیدم دختر بغل دستی هی میگه چی؟چی؟
بعد که رفت گفتم این چرا چی چی میرد راننده گفت هیچی بابا داش عطسه می کرد
نظرات شما عزیزان: