خاطرات یک سمپادی
یه بار حالم بد شد. یهو بیهوش شدم وسط خونه . زنگ زدن اورژانس بردنم بیمارستان. چون شلوارک پام بود مامان با عجله یه شلوار برام برداشت.
بعد 1-2 ساعت حالم که جا اومد مرخص شدم. اومدم شلوار رو بپوشم دیدم مامان از بس هول بوده شلوار بابامو برام آورده.
هیچی دیگه پوشیدن شلوار کردی (اونم واسه یه دختر) و قدم زدن تو بیمارستان و خیابون هم عالمی داره که نپرس.
نظرات شما عزیزان:
tags:
